وقتی که فضای دل من پر از نبودن تو می شود...
از محمد کوچک نمی دانم چه بگویم؟ از اینکه عروسکی را در یک دست می گیرد و برایش پدر می کند؟
یا از ماشینی که جلوی عکس پدرش عقب و جلو می کند؟
از آن روزی بگویم که وقتی رسیدند بهشت زهرا "س"خواب بود و مزار پدر را ندید و بعد که بیدار شد بهانه پدر را گرفت؟
یا از آن لحظه ای که وقتی از او می پرسی بابا کجاست؟ قلبش را نشان می دهد.
شاید این تصویر گویای همه ی دلتنگی های محمد باشد برای محمد...

****
پای درد و دل های خواهر شهید (مينا عاشوري):
ولایت مداری
همیشه روي این جمله آقا تکیه داشت: آقا گفتن هنوز یه روزنه ای برای شهادت بازه. حتی علاقه مندی هايش را با آقا تطبیق میداد . اگر توی موضوعی دو دل بود میرفت ببیند فرمایش آقا چی بوده ، همان را انجام می داد.
بیت المال
همین قدر بگويم که از تلفن سپاه یا بسیج برای تماس شخصی استفاده نمیکرد. حتی دو تا خودکار داشت یکی همیشه برای کارهای شخصی و یکی برای استفاده سپاه – ما چون از حساسیتش مطلع بودیم – حتی یک دست لباس که تازه سپاه به او داده بود را عودت دادیم.
"محمد" ها مظلومند
وقتی سر کلاس یکی از شاگردان بلند شد و گفت: سپاه ما چه فرقی با آمریکا دارد؟ ٱنها شنود می گذارند اینا هم می گذارند . آنها در زندگی خصوصی مردم دخالت می کنند سپاهیا هم همین طورند . دلم گرفت. چون ما خودمان محمد را داشتيم كه سپاهی بود و ميدانسنيم اين حرف ها رنگ و بوي صداقت ندارد. آنجاخیلی حس کردم كه این بچه ها چقدر غريبند.
كتاب و فيلم
کتاب شهید آوینی را بلند بلند می خواند: ای شهید! ای که بر کرانه ی ابدی...
فیلم های روایت فتح و تفحص شهدا را هم زياد نگاه می کرد.یکی از دوستاش تعریف می کرد، اولین باری که پايش به بسیج دانشکده باز شد، ازفیلمی شروع شد که بچه های بسیج با ویدیو پروژکتوری سالن دانشگاه گذاشته بودند – فیلم تفحص بوده – تنها کسی که روبروی پرده نشسته و فیلم را می دیده، محمد بود. دوستش ميگفت: من دیدم محمد نشسته روبروی پرده – تک و تنها و با دیدن فیلم از شدت گریه شانه هايش تکان می خورد ...
احترام به پدر و مادر
احترام به والدين خیلی برايش مهم بود ، روي حرف پدرش حرف نمی زد ، یادم است، سال 82-81 که برای كسب رضایت پدر جهت رفتن به نیروی ویژه سپاه آمد، بابا گفت: امضا نمی کنم. با این کار شهادتت را امضا کردهام. من یك پسر دارم ، نه...
خیلی ناراحت شد، ولی روي حرف پدر حرف نزد. به مادر گفت: می خواهم اگر شهید شدم، با رضایتی که پدر ميدهد، او را هم در اجر شهادتم شریک کنم. آخر سر هم رضایت بابا را گرفت...
داستان فراموشي خانواده هاي شهدا
بعد از شهادت محمد،اوایل خیلی از دوستانش و دوستانمان می آمدند و سر ميزدند. حضورشان آرامش می داد . بخصوص پدر و مادر شهيد . خیلی خوشحال ميشدند از دیدن دوستان و هم دانشگاهی هاي محمد . وقتی آمدنشان کم تر شد ،پدر دم غروب روي پله های حیاط می نشست منتظر، که یکی از دوستان محمد بیايد ، وقتی ناامید می شد، افسرده می شد و میرفت می خوابید . بالاخره همه كم كم سرگرم زندگی شدند، درد سرها زیاد شد و سر زدن ها کم. این میشود داستان فراموش شدن خانواده های شهدا...
**********
و شهادت آخرین روایت تو بود...
آری هنوز به خاطر داریم که در کنار ما زمینیان چشم به آسمان دوختی و برایمان تفسیر کردی "کل یوم عاشورا "را
تفسیر می کردی برایمان" کل ارض کربلا" را ...
افسوس ذهن خاکی ما وسعت نگاه آسمانی تو را درک نمی کرد زمانیکه بی تاب می شدی با هر تلاطم کارون ...
به ما بگو محمد،مگر زمزمه ی عاشقانه ات در خیل پیادگان رزم شب چه بود که رمز عبور، رمز شهادت را به گوش جان شنیدی؟
و براستی که عطر نفس های همچون تویی، باعث بر پای ماندن کلاس های درس دانشگاه است.
و من در راهروهای دانشکده ی فنی و مهندسی (دانشگاه علوم و تحقیقات) به راه می افتم، تا مگر لحظاتی قدم های اسیر زمینم با ردپای تو یکی شود، در راهروهای دانشکده راه می افتم پی راه تو. راه شهید...
****
مهندس پاسدار شهید محمد عاشوری متولد 17 اسفند 58 و فارغ التحصیل رشته مکانیک دانشگاه آزاد اسلامی واحد علوم و تحقیقات و از فعالان بسيج دانشجويي بود. او پس از فراغت از تحصيل به دليل علاقه وافرش به خدمت در سپاه پاسداران انقلاب اسلامي، جذب اين نهاد شد و در بخش تحقيقات علمي ـ نظامي آغاز به كار كرد. شهيد محمد عاشوري همچنين در ايام اعزام كاروانهاي راهيان نور به مناطق عملياتي دفاع مقدس به عنوان راوي، نسل جوان را با رشادتهاي رزمندگان اسلام آشنا مي كرد. وی در تاریخ 19 اردیبهشت سال 86 در حال ماموریت به شهادت می رسد